Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-28@00:15:32 GMT

اینجا خانه ما| ماست جشن تولد قاطی قیمه یلدا!

تاریخ انتشار: ۲ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۳۴۸۱۲۴

اینجا خانه ما| ماست جشن تولد قاطی قیمه یلدا!

گروه زندگی: این روایت جریان زندگی است، زندگی در خانه ما!

یادم بود که تولد سجاد نزدیک است، اما برنامه خاصی برایش نریخته بودیم. این البته چیز عجیبی نبود. ما معمولا برای روز تولد هیچ کدام از اعضای خانواده، جشن تولد ترتیب نمی‌دهیم. با داشتن مادری چون من، که اغلب تاریخ‌های این چنینی فراموشش می‌شوند، و پدری مثل مقداد که اساسا از جشن تولد متنفر است، چنین موضوعی در خانه ما کاملا طبیعی بود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

با همه اینها، وقتی صدای سجاد از اتاق بلند شد و گفت: «مامان! چقدر دیگه تولد من میشه؟» ماندم در جوابش چه بگویم. سجاد در یک بعدازظهر آرام به تاریخ ۲۸ آذر از من پرسیده بود تا سالگرد تولدش چقدر مانده و من باید با یک حساب سرانگشتی فاصله‌مان را تا ۴ دی می‌سنجیدم و می‌گفتم: «کم مونده مامان! شیش هفت روز!» اما همین جواب کوتاه، می‌توانست سرآغاز ماجرایی بلند باشد. چاره‌ای نبود. حقیقت را با او درمیان گذاشتم و منتظر ماندم تا ببینم در ذهنش چه می‌گذرد و چه انتظاری برای روز تولدش دارد.

همین‌طور که آب را روی تن کَف‌دار ماهیتابه می‌گرفتم، با خودم مرور می‌کردم که آیا سجاد تا کنون یک جشن تولد به معنای مرسومش را دیده است یا نه. فامیل معمولا ما را به جشن تولدهای شان دعوت نمی‌کنند. دیگر همه‌شان فهمیده‌اند که مقداد چشم دیدنِ جشن تولد را ندارد!

 

البته که من همیشه به نحوی هدیه تولد را تقدیم‌شان کرده‌ام. برای کسانی که علت مخالفت ما با برگزاری جشن به صورت مرسوم را قبول دارند، در روز میلاد امامی که فرزندشان هم‌نام اوست، با کادویی محبت خودم را ابراز کرده‌ام. و برای بقیه هم که شاید خیلی درک نکنند ما چه پدرکشتگی‌ای با جشن تولد داریم(!) کمی قبل یا بعد از روز تولد، کادو را رسانده‌ام و پیام صلح و دوستی خودمان را ابلاغ کرده‌ام!

همان‌طور که اسکاچ را روی پستی بلندی‌های قابلمه سوپ ناهار می‌کشیدم، به این نتیجه رسیدم که پس سجاد در هیچ جشنی شرکت نکرده، اما شاید در تلویزیون دیده باشد یا حداقل توصیف وجود مراسم‌های آنچنانی تولد را از بچه‌های دیگر شنیده باشد. به همین‌ها فکر می‌کردم که سجاد و علی پریدند توی هال و شلنگ تخته‌اندازان فریاد می‌زدند: «آخ جون تولد! آخ جون تولد!» زهرا که تا همین لحظه در سکوت، کابینت سبدها و کاسه‌های پلاستیکی را تخلیه می‌کرد تا برای اهداف مهم و از پیش تعیین شده‌ای، آن ‌ها را کف آشپزخانه پخش کند، بلند شد و خودش را به هال رساند و با چشم‌هایی که برق‌شان، دل هر رهگذر را می‌ربایید، او هم به جمع پایکوبان و دست‌افشانان پیوست.

فکری در ذهنم جرقه زد. «پس‌فرداشب که شب یلداست، یه کیک خامه‌ای بگیریم و تولد رو زیرپوستی قاطی یلدا برگزار کنیم». توی این سال‌ها، از سه سالگی بچه‌ها که خودشان درکی از وقایع پیدا می‌کنند، همیشه روز تولدشان به نوعی این پیام را به آنها منتقل کرده‌ایم که دوستشان داریم و چقدر از اینکه خدا آنها را مهمان خانه ما کرده، خوشحالیم. گاهی با کیک پختن دسته‌جمعی، گاهی با رفتن به یک شهربازی جدید، گاهی با یک بازی خانوادگی ویژه، گاهی با یک هدیه که نیاز داشت ه­اند یا خیلی دلشان            می خواسته، حتی یک بار با سفر یک روزه به لب دریا که علی هوایش را کرده بود. جشن با دعوت فامیل به صرف ناهار یا شام هم گرفته بودیم، اما نه در روز تولدشان، در روز تولد امامی که به عشق او اسم‌شان را انتخاب کرده بودیم، بی‌هدیه و تم و با تزییناتی که به اسم آن معصوم انجام می‌شود.

مقداد جشن تولد رایج را دوست ندارد، چون خوشش نمی‌آید که بچه در تمام مدت یک شب مرکز همه توجه­ ها باشد؛ بی‌دلیل و بهانه، خروارها کادو بگیرد و هیچ وسیله‌ای باقی نماند که نداشته باشد و در طول سال برای یک هدف تربیتی، انگیزه رسیدن به آن را داشته باشد؛ سطح انتظارش از برنامه آنقدر بالا برود که کوچکترین نقصانی در مراسم، آشفته و عصبانی‌اش کند و حتی گریه و زاری به راه بیندازد؛ و البته خونی که این مراسم در دل بچه‌های دیگر می‌کند و معذوریتی که دیگران برای کادو خریدن در آن قرار می‌گیرند هم در این تولدستیزی(!)، موثر است.

علی و سجاد مراسم خودجوش شادی ­شان را تمام کرده بودند و به اتاقشان برگشته بودند تا جنگ میان لگوهای خیر و شر را ادامه دهند. زهرا هم برگشته بود سر پُستش در آشپزخانه و این بار با شبیخون به کشوی کفگیر و ملاقه‌ها، داشت توی هر لگن و سبد، یک ملاقه یا قاشق بزرگ می‌گذاشت. من هم که ظرف شستن را تمام کرده بودم، گوشی را برداشتم و ایده‌ام را با مقداد درمیان گذاشتم. موافق بود.

شب یلدا، یک کیک به اندازه جمعیت حاضر در خانه­ «باباجون و مامان‌جون» خریدیم و بی‌آنکه سجاد ببیند، گذاشتیم توی ماشین و راه افتادیم به سمت مهمانی شب چله. وقتی رسیدیم، مادر مقداد، خوراکی‌های سنتی یلدا را روی میز چیده بود. من هم جعبه کیک را از زیر چادرم درآوردم و گفتم: «ما هم کیک آوردیم. پنج سال پیش، مثل همین روزا، خدا سجاد رو به ما داد. به خاطر همین کیک خریدیم که همه با هم دهنمون رو شیرین کنیم».

کیک را از جعبه درآوردم و بین سبد انار و ظرف تپل خشکبار زمستانی، جایش دادم. عمه سمیه ماچی از لپ سجاد گرفت و شروع کرد به دست زدن و شعر خواندن: «تولد! تولد! تولدت مبارک!» و با صدایش بچه‌ها را از مخفیگاه هایشان بیرون کشید. سجاد با تمام صورت می‌خندید. دو سه نفر اعتراض کردند که «ای بابا! چرا نگفتین که ما کادو بخریم؟» و جواب شنیدند که «ما خودمون هم کادو نخریدیم، فقط گفتیم دور هم کیک بخوریم».

سجاد نمی‌دانست که رسمش این است که پشت کیک روی مبل بنشیند و در انتظار شمع و کادو باشد. مثل بقیه نوه‌های خانواده پدری‌اش که دور بابا مقداد و عمو مسلم جمع شده بودند، کنار بابا ایستاد تا یکی از بادکنک‌هایی که مقداد از جیبش درمی‌آورد و تند تند با عمو باد می‌کردند را تصاحب کند و به جمع بادکنک‌بازها بپیوندد.

انتظار می‌رفت که زهرا و پسر عموی هم‌سن و سالش در جمع بچه‌های بادکنکی باشند اما آنها نقطه استراتژیک دیگری را یافته بودند. روی کیک خیمه زده بودند و رد سرانگشت‌های ظریفشان، به تزیینات کیک اضافه شده بود. قبل از آنکه بقیه بچه‌ها هم به قصد تبرک به لمس کیک بیایند و لایه رویی کیک به جای شیرینی، شور شود، رفتم دنبال چاقو. در همین فاصله عمه سمیه همه بچه‌ها را پشت میز ردیف کرد و یک عکس دسته جمعی با حضور دلچسب مامان ‌جون و باباجون، در تاریخ ثبت کرد.

آن شب در کنار هم، کیک خوردیم، شانس‌مان را با رنگ انارهایی که می‌بریدیم امتحان کردیم، با قیمت پسته و بادام هندی شوخی کردیم، از حافظ خوانی شوهرِ عمه سمیه کیف کردیم و اصرار کردیم تا باباجون همان خاطره‌های هر ساله از سنت شب چله در روستایشان را برایمان تعریف کند و ما باز هم هنگام شنیدن‌شان، به چروک‌های مهربان صورت مردانه باباجون زل بزنیم. سجاد از کیک تولدش راضی بود، ما هم راضی بودیم که ساعاتی را در مراسمی سپری کردیم که در آن، خانواده محوریت دارد، نه فرد.

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: جشن تولد شب یلدا خانواده سه فرزندی تربیت فرزند روز تولد جشن تولد خانه ما بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۳۴۸۱۲۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تولد اولین نوزاد طرح نفس در کوهدشت

 اولین نوزاد طرح «نفس» در شهرستان کوهدشت چشم به جهان گشود و با اولین لبخند شیرین خود به سقط‌های غیرقانونی «نه» گفت.
طرح راه‌اندازی مرکز نفس طبق تفاهم نامه‌ای از سوی وزارت بهداشت و سازمان بسیج جامعه پزشکی و با هدف جلوگیری از سقط جنین سالم در کشور راه اندازی شده است.
این مرکز با هدف کمک همه جانبه به خانواده‌هایی که به علل مختلف سقط جنین می‌کنند ایجاد شده است در این مرکز مادران باردار طی ۹ ماه بارداری تحت حمایت قرار می‌گیرند.
لازم به ذکر است روز سه شنبه ۴ اردیبهشت ماه با اهدا بسته حمایتی توسط بسیج جامعه پزشکی از والدین این نوزاد تقدیر و تشکر بعمل آمد.

باشگاه خبرنگاران جوان لرستان خرم آباد

دیگر خبرها

  • مظفری در جایگاه پنجم رقابت ماده ۸۰۰ متر قرار گرفت
  • عکس| عکس‌های جدید حامد آهنگی در تولد لاکچری پسرش
  • دو و میدانی قهرمانی جوانان آسیا؛ ششمی سجاد آقایی در ۴۰۰متر
  • فرزاد حسنی «آقای خاص» را روایت می‌کند
  • سجاد آقایی در جایگاه ششم رقابت ماده ۴۰۰متر قرار گرفت
  • آلیشا ؛ هدیه ای برای روز تولد زوندا (عکس)
  • پست عاشقانه نوید محمدزاده برای تولد فرشته حسینی
  • فلسفه وجودی سپاه، فدایی شدن است
  • آذربایجان به ایران الحاق نمی‌شود، چون اسرائیل کنار ماست!
  • تولد اولین نوزاد طرح نفس در کوهدشت